عليرضا عابدی زاده

نویسنده و معلم

  • صفحه‌اصلی
  • فروشگاه
  • پروفایل
  • رزومه
  • خیریه
  • ایمیل

رقص سایه با خیانت

تو که از پنجره‌های خیس شب گذشتی،
پشتِ هر نفسِ من، خنجری از فراموشی کاشتی…
حتی باد هم در آینه‌های شکسته‌ات گم می‌شود،
و من—
گرفته میانِ ترانه‌های نخوابیدهٔ ماه،
هنوز هم شبنمِ روییدنت را بر گلویم حس می‌کنم.

تنهایی،
قفسی‌ست از استخوان‌های خیسِ فراموشی—
آیا بگذارمت بروی؟
یا آوارِ نگاهت را همچون عشقِ اولِ بهار تحمل کنم؟
خیانت،
سکه‌ای بود که در حوضِ سکوت غلتید
و من هنوز صداهای شکستنش را می‌شمارم…

شاید تنها شدن،
پاسخی‌ست به دروغ‌هایی که ستاره‌ها در چشمانت کاشتند—
اما چه کنم؟
حتی سایه‌ی سبزت هم،
وقتی می‌رقصد،
شبیهِ نخستین بارانی‌ست که باور کردم زمین را می‌شوید…

علیرضا عابدی زاده دلنوشته شعر Alireza Abedizadeh
عليرضا عابدی زاده
عليرضا عابدی زاده Wed 30 Apr 2025 ، ساعت 3:41 PM

مادر

گِردِ خیالت می‌گردم، مثل قمری که ماه را دور می‌زند.
دست‌هایت بوی نان می‌دهد، بوی زمستان‌های بی‌پایان و آفتابی که از پنجره می‌ریزد.
تو درخت تنهایی‌ام بودی، ریشه‌هایی که به ژرفای خاکِ خاطراتم دوید.
هر چینِ پیشانی‌ات، نقشِ درختی‌ست که عمرش بهاران را شمرده.

مادر،
لالایی‌ات از آب و آینه بود، از رودی که هیچ‌گاه خشک نمی‌شد.
من در آغوش تو بزرگ شدم، مثل دانه‌هایی که به زمین می‌سپاری و آسمان را می‌رویانند.
حتی شب‌ها که ستاره‌ها خاموش می‌شدند، چشمانت چراغانی از مهربانی بود.

حالا سال‌هاست باد، موهایت را سپید کرده،
اما دست‌هایت هنوز گرمیِ نانِ تازه را دارد،
هنوز در سکوتِ اتاق، صدای قدم‌هایت را می‌شنوم:
آهسته، مثل بارانی که زمین را نوازش می‌کند.

مادر،
تو آغازِ هر راه بودی و پایانِ هر ترس.
تو را با تمامِ فراموشی‌های جهان هم نمی‌شود فراموش کرد:
تو اولين کلمه‌ی هر دعا بودی،
آخرین نفسِ هر شبِ بی‌ستاره…

علیرضا عابدی زاده مادر دلنوشته Alireza Abedizadeh
عليرضا عابدی زاده
عليرضا عابدی زاده Mon 28 Apr 2025 ، ساعت 9:1 PM

رقص جاودانه

در آغوش مرگ، زندگی همچون گلی‌ست که در دل تاریکی می‌درخشد، زیبا و شکننده، اما سرشار از امید. هر نفس، هر تپش قلب، یادآور سفری‌ست که در آن هر لحظه، هر ثانیه، همچون شعله‌ای لرزان در برابر باد، می‌تواند خاموش شود. اما همین شکنندگی‌ست که زندگی را گرانبها می‌سازد، همچون قطره‌ای شبنم بر برگ، که در نخستین پرتو خورشید، درخشان و زودگذر، زیبایی خود را به نمایش می‌گذارد. مرگ، آن دوست قدیمی و ساکت، همواره در کنار ماست، نه به عنوان پایانی تلخ، بلکه به مثابه آینه‌ای که در آن، حقیقت وجودمان را می‌بینیم: اینکه هر آغاز، پایانی دارد و هر پایان، آغازی نو. و در این چرخه‌ی ابدی، زندگی و مرگ، همچون رقصی جاودانه، در هم تنیده‌اند، تا به ما بیاموزند که زیبایی در پذیرش این حقیقت نهفته است، نه در گریز از آن.

علیرضا عابدی زاده مرگ دلنوشته Alireza Abedizadeh
عليرضا عابدی زاده
عليرضا عابدی زاده Tue 22 Apr 2025 ، ساعت 8:12 PM

دوختن سکوت

آسمان مثل یک نامه‌ی قدیمی پاره شد و باران، حروف بی‌صدا را به گلویم ریخت. پایین‌تر از فریاد، جایی که سایه‌هایم به دیوار می‌چسبند، او ایستاده بود با چشمانی که ستاره‌ها را قورت داده بودند. دستانش را بلند کرد—نه برای بوسیدن، که برای شکستن قفسی از استخوان و پرنده.

خندید. صدایش شیشه‌رگ‌های شب را برید. خونِ مهتاب روی گونه‌هایش خشک شد و من... من هنوز دارم نفس‌هایی را می‌شمارم که به نخ‌های عنکبوت آویزانند.

پایان قصه اینجا نوشته نشده؛ زیر پوست دریا، جایی که ماهی‌ها خاطرات مردگان را می‌جوند، قلبم را پیدا کردم—یک گیلاس ترک‌خورده پر از زمزمه‌های تو. هر ضربان، یک دانه از آن را به شن‌ها می‌ریزد و امواج، زبانِ گمشده‌ی عشق را تکه‌تکه می‌کنند.

تو می‌دانی؟ مرگ تنها پروانه‌ای نیست که بال می‌زند. گاهی یک خاطره است که از آینه می‌افتد و هزاران ترک را با نام تو پر می‌کند...

علیرضا عابدی زاده سکوت دلنوشته Alireza Abedizadeh
عليرضا عابدی زاده
عليرضا عابدی زاده Sat 19 Apr 2025 ، ساعت 3:12 PM

داستان کوتاه "چرخ‌دنده‌های شن"

"چرخ‌دنده‌های شن" داستانی‌است درباره یک شهر خیالی که زمان در آن به صورت فیزیکی وجود دارد و توسط ساعت‌سازی پیر کنترل می‌شود. این داستان حول محور شخصیت‌هایی می‌چرخد که سعی می‌کنند لحظات گذشته را بازیابی کنند. داستان به موضوعاتی مانند عشق، از دست دادن، خاطرات و ماهیت زمان می‌پردازد. این داستان به خواننده یادآوری می‌کند که تنها زمانی واقعاً زندگی می‌کنیم که...

برای خرید کتاب بر روی لینک زیر کلیک کنید.

خرید

علیرضا عابدی زاده داستان چرخ‌دنده‌های شن Alireza Abedizadeh
عليرضا عابدی زاده
عليرضا عابدی زاده Fri 18 Apr 2025 ، ساعت 10:10 PM

درخت اشک‌ها

صبحی که باغبان پیر مُرد، دخترک گلدانِ شکسته‌اش را زیر درخت بلوط گذاشت. هر شب، برگ‌ها به رنگ اشک‌هایش درمی‌آمدند: نقره‌ای از اندوه، آبی از تنهایی، سبزِ مهتابی از امید. ریشه‌ها تپش قلبش را ربودند. سالها بعد، دخترک—اکنون زنی با موهای سپیدِ باد—درختی را دید که از گلدان روییده بود: شاخه‌هایش از شیشه، برگ‌هایش قطرات یخ‌زده. روی تنه‌اش نوشته بود: «اشک‌هایت را به من بخشیدی؛ اینک سایه‌ها را به آواز تبدیل کن.» شب، باد از میان شاخه‌های شیشه‌ای نوایی سر داد که تنها دخترک می‌شنید… و گلدانِ شکسته، زیر ماه، دوباره جوانه زد.

علیرضا عابدی زاده داستان دلنوشته Alireza Abedizadeh
عليرضا عابدی زاده
عليرضا عابدی زاده Wed 16 Apr 2025 ، ساعت 9:18 PM

نجوای ریشه‌های جاودان

در روستایی دورافتاده، پسرکی هر بامداد کنار تنۀ خشکیده‌ای می‌نشست. پیرزنی پرسید: «چرا اینجا می‌آیی؟»
پسرک گفت: «این درخت را پدربزرگم کاشت. می‌خواهم دوباره سبز شود.»
پیرزن خندید: «ریشه‌ها مرده‌اند.»
پسرک، بی‌اعتنا، مشتی خاک را کنار زد و دانه‌ای کاشت. ماه‌ها گذشت. جوانه‌ای نقره‌ای از زمین سر برآورد. پیرزن حیران ماند.
پسرک زمزمه کرد: «پدربزرگ می‌گفت ریشه‌ها هرگز نمی‌میرند؛ فقط خوابند.»
آسمان بارید و برگ‌های تازه، نجوای گذشته را بازگو کردند.

علیرضا عابدی زاده داستان دلنوشته Alireza Abedizadeh
عليرضا عابدی زاده
عليرضا عابدی زاده Tue 15 Apr 2025 ، ساعت 7:24 PM

ریشه در باد

کودکی‌اش را در گلوگاه زمستان سپری کرد؛ زمانی که پنجره‌های یخ‌زده، دنیا را به قابی از بخار تبدیل می‌کردند و گرسنگی، نه یک مهمان، که سایه‌ی همیشگی بود. پدر، ردّی از خاکستر به جا گذاشت و رفت. مادر، با دستانی که از دوختن تاریکی به هم می‌تراشید، سکوت را به نان تبدیل می‌کرد. او یاد گرفت شکستگی‌ها را با ریسمان‌های خیال بدوزد: ابرهای فرسوده را به گهواره، باران را به نوازش، و زمزمه‌ی باد را به آواز.

سال‌ها بعد، وقتی به آینه نگاه می‌کرد، چهره‌ای را می‌دید که گویی از دل سنگلاخ‌های زمان بیرون کشیده شده بود. خطوط پیشانی‌اش، نقشه‌ی جاده‌هایی بودند که هرگز پیموده نشدند، و چشمانش دریاچه‌هایی یخ‌زده‌ای که بهار را به خاطر سپرده بودند. مردم می‌گفتند او "بزرگ" است، اما نمی‌دانستند بزرگی‌اش از کدام سوغاتیِ درد آمده: از همان روزی که مدرسه را ترک کرد تا دستان مادر را در کارگاه خیاطی یاری دهد، یا شبی که ستاره‌ها را به جای پدر، در سوراخ‌های سقف چوبی شمرد.

حالا، در برجی شیشه‌ای که آفتاب را به الماس تبدیل می‌کرد، برای کودکانِ محله‌های دوردست مدرسه می‌ساخت. در جیب کتش هنوز تکه‌ای زغال سنگ از معدن قدیمی نگه داشته بود؛ یادگاری از تاریکی که روزی روشنایی را به او آموخت. وقتی می‌خندید، صدایش آوازی بود از جنس بارانِ پاییزی—همیشه اندکی نم، اندکی یادآوری.

و شب‌ها، پیش از خواب، پنجره را باز می‌گذاشت تا باد، خاطراتش را ورقی بزند. می‌دانست گل‌های سپیدالو همیشه از میان ترک‌های بتن می‌رویند.

علیرضا عابدی زاده زندگی دلنوشته Alireza Abedizadeh
عليرضا عابدی زاده
عليرضا عابدی زاده Sat 5 Apr 2025 ، ساعت 9:39 PM

تنهایی‌ات را ببوس

در آن سکوتِ گِره‌گشا، تنهایی نه زخمی‌ست که بخواهی پنهانش کنی، که آینه‌ای‌ست از آسمانِ شکسته در دستانِ تاریکی. شبیه برگ‌های پاییزی می‌شوی که پیش از رقصِ آخرین، با باد نجوا می‌کنند: «تنها نیستم؛ با خویشتنِ بیکرانم هم‌آواز شده‌ام.» سایه‌های اتاق، مثل نُت‌های ناتمامِ آهنگی آشنا، بر دیوار می‌رقصند و تو در می‌یابی که گاه، خلوتِ خالی از صدا، عمیق‌ترین ترانه‌ی وجود را زمزمه می‌کند. تنهایی‌ات را ببوس؛ شاید شعری‌ست که هنوز از زبانِ ستاره‌ها نشنیده‌ای…

علیرضا عابدی زاده تنهایی دلنوشته Alireza Abedizadeh
عليرضا عابدی زاده
عليرضا عابدی زاده Sun 30 Mar 2025 ، ساعت 4:44 PM

قفس تنهایی

در سکوتِ سنگینِ شب، تنهایی همچون شبحی مهربان و بی‌امان بر شانه‌هایت می‌نشیند، گویی ستارگان آسمان، نامه‌های ناخوانده‌ای هستند که به دست باد سپرده‌ای و هرگز پاسخ‌شان نخواهی یافت. دلِ گرفته‌ات، قفسی از خاطره‌های پراکنده است که پرندگانش یک به یک پرواز کرده‌اند، تنها زمزمه‌ی بال‌هایشان در گوشت می‌ماند و بوی غربتِ پرواز. سایه‌های اتاق، با تو می‌رقصند، اما پایبند نوری هستند که مدت‌هاست خاموش شده. حتی زمان هم اینجا کندتر می‌دود، گویی شن‌های ساعتِ شنی، در انتظارِ اشکی یخ زده‌اند تا حرکت کنند. تنهایی، دریایی‌است بی‌کرانه که موج‌هایش نه از آب، که از سکوت ساخته شده و تو قایقی هستی بی‌پارو، سرگردان میان آوازهای ناتمامِ دل... و اینگونه‌است که دلگیریت، مانند مهِ صبحگاهی، همه‌چیز را در بر می‌گیرد، اما هرگز نمی‌داند چرا خورشیدِ امید، حتی وقتی میتابد، سرد است.

علیرضا عابدی زاده دلنوشته تنهایی Alireza Abedizadeh
عليرضا عابدی زاده
عليرضا عابدی زاده Tue 25 Mar 2025 ، ساعت 4:44 PM

بهارِ واژه‌ها

شکوفه‌ها سر برآورده‌اند از خواب زمستانی،
و آینه‌ها، نفسِ نخستین خورشید را در جامِ سپیده‌دم شکستند.
زمین، هزاران نامه‌ی سبز به آسمان می‌نویسد
و باد، برگ‌های کهنه‌ی زمان را ورق می‌زند…

نوروز، آغازی است با آوازِ آب،
با نقشِ پروانه بر پرده‌ی خاک،
با جاری شدنِ ستاره‌ها در رگ‌های زمین.
سال نو، مُهری است از نور بر پیشانیِ روزها؛
نوروزتان پیروز،
تا آفتاب، هماره در تکرارِ رویشِ شما باشد.
🌱🌞

علیرضا عابدی زاده سال نو بهار Alireza Abedizadeh
عليرضا عابدی زاده
عليرضا عابدی زاده Thu 20 Mar 2025 ، ساعت 12:32 PM

هنر زیستن (2)

در کاروان گذرا بودن، که هر نفس نوازشی است از رهگذار باد، زندگی چون شعله‌ی شمعی است در گذر تندبادهای بیکران. فرصتِ بودن، قطره‌ای است در اقیانوسِ زمان، که هر لحظه‌اش گوهری است در مشتِ فراموشی. در این مسیر پر از سنگلاخ، که گاه تاول‌های خستگی بر پا می‌نشاند، باید در پیچ‌وخمِ هر درد، شکوفه‌ی شادی را جست: تبسمِ ناگهانی غریبی در گذر، آوازِ پرنده‌ای که پنجره را به آینه‌ی خاطرات بدل می‌کند، یا بوی نان تازه‌ای که از دلِ خاکسترهای روزمرگی برمی‌خیزد. این لحظه‌های کوچک، چون ستارگانِ ریزِ سپیده‌دم، تاریکیِ جهانِ دار مکافات را می‌شکافند و به هستیِ گذرایمان وسعتی ابدی می‌بخشند. زیستن، هنرِ چیدن گل‌های اقاقیا از لبه‌ی پرتگاه است.

علیرضا عابدی زاده زندگی دلنوشته Alireza Abedizadeh
عليرضا عابدی زاده
عليرضا عابدی زاده Mon 13 Jan 2025 ، ساعت 7:0 PM

هنر زیستن (1)

زندگی همچون کتابی است که هر فصلش با مرکب غبارآلودِ زمان نوشته می‌شود؛ گاه با حروفی طلایی از شادی‌های گذرا و گاه با واژگانی سنگین از اندوه‌های ماندگار. در هر برگش، رازی نهفته است: بارانِ اشک‌ها سبزه‌های امید را سیراب می‌کند، زخم‌ها نقشه‌ی ستارگان را بر پوستِ روح حک می‌کنند، و تاریکی‌ها، چراغِ درون را جلا می‌دهند. زندگی نه پیروزی مطلق است و نه شکستِ بی‌قید، بلکه رقصی است میانِ خیابان‌های پرپیچ‌وخمِ تجربه، جایی که هر قدم، حتی اگر به گمراهی بینجامد، آینه‌ای است برای دیدنِ ژرفایِ وجود. درس‌ها گاه چون برگ‌های پاییزی می‌بارند، آرام و بیصدا، و گاه چون توفانی ناگهانی ریشه‌های یقین‌های کهن را می‌شکنند. اما در این میان، زندگی همواره نجوا می‌کند: «زیباییِ مسیر، در همین دریافتن است که هر رویداد، حتی خارهای راه، گُلستانی است برای پرورشِ رُخِ دانایی.»

علیرضا عابدی زاده زندگی دلنوشته Alireza Abedizadeh
عليرضا عابدی زاده
عليرضا عابدی زاده Mon 13 Jan 2025 ، ساعت 6:0 PM

عشقِ فراموش نشده

در سحرگاهانِ بیخوابی، عشقمان چون شبنم‌های اشک‌آلود روی مژگانِ زمان نشست و بی‌صدا محو شد؛ تلخ‌تر از قهوه‌های سردشده در انتظار، و شیرین‌تر از خاطراتی که بر پوستِ قلبم نقش بست...
دستانمان که روزی گرمای همدیگر را جستجو می‌کردند، اکنون تنها یادگارِ عبورِ عابری‌اند از کوچه‌های تنهایی.
غروبِ عشقمان نه با فریاد که با نجوایی مُهمَل فرونشست، مثلِ شعری ناتمام که هرگز قافیه‌اش را نیافت...
اما در این سکوتِ شکسته، پشیمانی نیست؛ چرا که عشق را تا آخرین قطره‌ی وجود نوشیدیم، بی‌آنکه جامِ زهرآگینِ فراموشی را به لب آوریم.
گیسوانت هنوز در بادهای خزان می‌رقصد و من، زیر آوارِ خاطراتت، مظلومانه می‌درخشم—چون شمعی که تا بامداد می‌سوزد، بی‌آنکه از سوختن پشیمان باشد.

علیرضا عابدی زاده عشق دلنوشته Alireza Abedizadeh
عليرضا عابدی زاده
عليرضا عابدی زاده Mon 13 Jan 2025 ، ساعت 5:0 PM

چراغ امید

در سکوتِ شبانِ خاکستری،
زمینِ ما زخمِ مهتاب را به خاطر می‌سپارد.
هر ستاره، قصیده‌ای است از آگاهی که در چشم‌های بیدار می‌درخشد،
و باد، حاملِ نجوای فرداهاست…

خونِ رودها در رگ‌های خشکِ کویر جاری است،
اما ریشه‌های ما از اعماقِ تاریخ، آبِ حیات می‌مکند.
هر نسل، مشعلی است که از خاکسترِ خویش برمی‌خیزد،
و آوازِ قناری‌ها، حتی در قفسِ آهن، نویدِ پرواز می‌دهد.

شهرها در هجومِ خزان می‌لرزند،
ولی جوانه‌های انار، زیر برفها، رازِ بهار را زمزمه می‌کنند.
ما فرزندانِ کوه‌های سرکشیم؛
حتی اگر صخره‌ها خرد شود، قامت‌مان به سمتِ آسمان است…

در هر پنجره، چراغی از امید روشن است،
و انگار دست‌های بیقرارِ زمان، گیسوانِ تاریکی را میتَنَد تا طنابِ سپیده دامن شود.
آه، اینجا هر فریاد، سنگی‌است که در آب‌های ساکنِ ترس امواج می‌آفریند،
و هر قطره، دریا می‌شود…

بگذار خارهای راه، پاهای ما را آگاه‌تر کند،
و بارانِ اشک، بذرِ رویش را در خاکِ زخم بپروراند.
ما از نو خواهیم خواند، حتی اگر آوازمان را به باد بسپارند،
چون آوازِ ما از آنِ باد نیست؛
از آنِ زمینی‌است که می‌داند چگونه در سکوت، فریاد شود.

آگاهی سیاسی علیرضا عابدی زاده اجتماعی
عليرضا عابدی زاده
عليرضا عابدی زاده Mon 13 Jan 2025 ، ساعت 3:0 PM

آگاهی

در میان شفق‌های تیره‌ی روزگار، ایران ما همچون کشتی‌ست که بر امواج خروشان سرنوشت می‌رقصد. هر موج، چالشی است که بر پیکر این سرزمین فرود می‌آید؛ از نابرابری‌های اجتماعی تا دغدغه‌های محیط زیستی، از سایه‌های سنگین سیاست تا زخم‌های کهنه‌ی تاریخ. اما در دل این طوفان‌ها، نور کوچکی می‌درخشد: نور آگاهی.

آگاهی، همان جرقه‌ی امیدی است که تاریکی‌ها را می‌شکافد و راه را برای تغییر روشن می‌کند. این آگاهی، نه از آسمان فرود می‌آید، نه در کتاب‌ها محبوس است؛ بلکه در قلب‌های بیدار مردمان این سرزمین زاده می‌شود. هر نگاه عمیق‌تر، هر سوال جسورانه‌تر، و هر تلاش برای فهمیدن، گامی است به سوی تغییر.

تغییر، نه با شعار، که با شنیدن آغاز می‌شود. شنیدن صدای محرومان، دیدن رنج زمین، و درک دردهایی که در سکوت فراموش شده‌اند. تغییر، نه با انتظار، که با حرکت ممکن می‌شود. حرکت به سوی همدلی، به سوی مشارکت، و به سوی ساختن فردایی که در آن کرامت انسان و طبیعت محترم شمرده شود.

ما، مردمان این سرزمین، باید آینه‌ی آگاهی باشیم. آینه‌ای که واقعیت‌ها را بی‌پرده بازتاب می‌دهد و راه را برای اندیشه‌های نو می‌گشاید. هر یک از ما، با آگاهی‌افزایی، می‌تواند چراغی باشد در تاریکی، و هر چراغ، راهی را روشن می‌کند که به سوی ایرانی آزاد، عادلانه و آباد می‌رسد.

بیایید آگاه باشیم، بیایید بیدار باشیم، و بیایید با هم، گام‌های کوچک اما استوار برداریم. زیرا تغییر، از آگاهی آغاز می‌شود، و آگاهی، از ما.

علیرضا عابدی زاده سیاسی اجتماعی Alireza Abedizadeh
عليرضا عابدی زاده
عليرضا عابدی زاده Mon 13 Jan 2025 ، ساعت 2:0 PM

آلبوم تصاویر

برای مشاهده تصاویر به ادامه مطلب مراجعه کنید.

ادامه مطلب
علیرضا عابدی زاده Alireza Abedizadeh
عليرضا عابدی زاده
عليرضا عابدی زاده Sat 2 Jan 2016 ، ساعت 6:15 PM

آمارگیر وبلاگ

- نویسنده
- معلم رسمی آموزش و پرورش
- کارشناس آموزش زبان انگلیسی
- کارشناس ارشد جامعه شناسی
- عضو ‌کارگروه تخصصی زبان انگلیسی تبادکان
- مدرس دوره‌های تربیت مدرس انگلیسی TTC و دوره‌های IELTS
- دارای تجربه تدریس در مدارس به مدت 8 سال
- تدریس به مدت 9 سال در آموزشگاه زبان خارجه حافظ، جهان علم، ماهان و دانش
- دارای مدرک TEFL و TTC و Diploma زبان انگیسی و مدرک Advanced زبان انگیسی

قالب طراحی شده توسط وبلاگ :: webloog
عليرضا عابدی زاده نویسنده و معلم
  • LinkedIn
  • Telegram
  • Instagram
  • Wiki
  • IMDb
  • Youtube
  • Twitter
  • Goodreads
  • Civilica
  • رقص سایه با خیانت
  • مادر
  • رقص جاودانه
  • دوختن سکوت
  • داستان کوتاه "چرخ‌دنده‌های شن"
  • درخت اشک‌ها
  • نجوای ریشه‌های جاودان
  • ریشه در باد
  • تنهایی‌ات را ببوس
  • قفس تنهایی
  • بهارِ واژه‌ها
  • هنر زیستن (2)
  • Alireza Abedizadeh (17)
  • علیرضا عابدی زاده (17)
  • علیرضا_عابدی_زاده (17)
  • Alireza_Abedizadeh (16)
  • دلنوشته (12)
  • سیاسی (6)
  • مادر (5)
  • داستان_کوتاه (4)
  • زندگی (3)
  • داستان (3)
  • مقام_معلم (2)
  • آگاهی (2)
  • اجتماعی (2)
  • تنهایی (2)
  • عضو_مجمع_فرهنگیان_ایران_اسلامی (1)
  • چرخ‌دنده‌های شن (1)
  • معلم_در_ایران (1)
  • Game_based_language_teaching (1)
  • سخنان_لبریز_از_حقیقت (1)
  • فرهنگیان (1)
  • سکوت (1)
  • معلم (1)
  • جایگاه_معلم (1)
  • نابرابری_بین_زن_و_مرد (1)
  • جایگاه_زن (1)
  • نابرابری_جنسیتی (1)
  • کتاب_های_شریعتی (1)
  • کروات_شریعتی (1)
  • فقر_در_ایران (1)
  • کشف_حجاب (1)
  • اعتراضات_۸۸ (1)
  • حق_دانشجو (1)
  • حجاب_اجباری (1)
  • چراغی_که_به_مسجد_رواست (1)
  • ٩_دی (1)
  • دانشگاه_فرهنگیان (1)
  • پیاده_روی (1)
  • علی_شریعتی (1)
  • روز_بصیرت (1)
  • نهج_البلاغه (1)
  • امام_علی (1)
  • Masquerade (1)
  • دانشجومعلم (1)
  • Novel (1)
  • RESEARCH (1)
  • رزومه (1)
  • سال نو (1)
  • عشق (1)
  • عید (1)
  • شعر (1)
  • عاشقانه (1)
  • عدالت (1)
  • حجاب (1)
  • مرگ (1)
  • بهار (1)
  • رمان (1)
  • اربعین (1)
  • کربلا (1)
  • مقاله (1)
  • 2025/4/21 - 2025/5/21
  • 2025/3/21 - 2025/4/20
  • 2025/2/19 - 2025/3/20
  • 2024/12/21 - 2025/1/19
  • 2021/12/22 - 2022/1/20
  • 2020/12/21 - 2021/1/19
  • 2018/12/22 - 2019/1/20
  • 2017/12/22 - 2018/1/20
  • 2016/12/21 - 2017/1/19
  • 2015/12/22 - 2016/1/20