عليرضا عابدی زاده

نویسنده و معلم

  • صفحه‌اصلی
  • فروشگاه
  • پروفایل
  • رزومه
  • خیریه
  • ایمیل

چراغ امید

در سکوتِ شبانِ خاکستری،
زمینِ ما زخمِ مهتاب را به خاطر می‌سپارد.
هر ستاره، قصیده‌ای است از آگاهی که در چشم‌های بیدار می‌درخشد،
و باد، حاملِ نجوای فرداهاست…

خونِ رودها در رگ‌های خشکِ کویر جاری است،
اما ریشه‌های ما از اعماقِ تاریخ، آبِ حیات می‌مکند.
هر نسل، مشعلی است که از خاکسترِ خویش برمی‌خیزد،
و آوازِ قناری‌ها، حتی در قفسِ آهن، نویدِ پرواز می‌دهد.

شهرها در هجومِ خزان می‌لرزند،
ولی جوانه‌های انار، زیر برفها، رازِ بهار را زمزمه می‌کنند.
ما فرزندانِ کوه‌های سرکشیم؛
حتی اگر صخره‌ها خرد شود، قامت‌مان به سمتِ آسمان است…

در هر پنجره، چراغی از امید روشن است،
و انگار دست‌های بیقرارِ زمان، گیسوانِ تاریکی را میتَنَد تا طنابِ سپیده دامن شود.
آه، اینجا هر فریاد، سنگی‌است که در آب‌های ساکنِ ترس امواج می‌آفریند،
و هر قطره، دریا می‌شود…

بگذار خارهای راه، پاهای ما را آگاه‌تر کند،
و بارانِ اشک، بذرِ رویش را در خاکِ زخم بپروراند.
ما از نو خواهیم خواند، حتی اگر آوازمان را به باد بسپارند،
چون آوازِ ما از آنِ باد نیست؛
از آنِ زمینی‌است که می‌داند چگونه در سکوت، فریاد شود.

آگاهی سیاسی علیرضا عابدی زاده اجتماعی
عليرضا عابدی زاده
عليرضا عابدی زاده Mon 13 Jan 2025 ، ساعت 3:0 PM

آگاهی

در میان شفق‌های تیره‌ی روزگار، ایران ما همچون کشتی‌ست که بر امواج خروشان سرنوشت می‌رقصد. هر موج، چالشی است که بر پیکر این سرزمین فرود می‌آید؛ از نابرابری‌های اجتماعی تا دغدغه‌های محیط زیستی، از سایه‌های سنگین سیاست تا زخم‌های کهنه‌ی تاریخ. اما در دل این طوفان‌ها، نور کوچکی می‌درخشد: نور آگاهی.

آگاهی، همان جرقه‌ی امیدی است که تاریکی‌ها را می‌شکافد و راه را برای تغییر روشن می‌کند. این آگاهی، نه از آسمان فرود می‌آید، نه در کتاب‌ها محبوس است؛ بلکه در قلب‌های بیدار مردمان این سرزمین زاده می‌شود. هر نگاه عمیق‌تر، هر سوال جسورانه‌تر، و هر تلاش برای فهمیدن، گامی است به سوی تغییر.

تغییر، نه با شعار، که با شنیدن آغاز می‌شود. شنیدن صدای محرومان، دیدن رنج زمین، و درک دردهایی که در سکوت فراموش شده‌اند. تغییر، نه با انتظار، که با حرکت ممکن می‌شود. حرکت به سوی همدلی، به سوی مشارکت، و به سوی ساختن فردایی که در آن کرامت انسان و طبیعت محترم شمرده شود.

ما، مردمان این سرزمین، باید آینه‌ی آگاهی باشیم. آینه‌ای که واقعیت‌ها را بی‌پرده بازتاب می‌دهد و راه را برای اندیشه‌های نو می‌گشاید. هر یک از ما، با آگاهی‌افزایی، می‌تواند چراغی باشد در تاریکی، و هر چراغ، راهی را روشن می‌کند که به سوی ایرانی آزاد، عادلانه و آباد می‌رسد.

بیایید آگاه باشیم، بیایید بیدار باشیم، و بیایید با هم، گام‌های کوچک اما استوار برداریم. زیرا تغییر، از آگاهی آغاز می‌شود، و آگاهی، از ما.

علیرضا عابدی زاده سیاسی اجتماعی Alireza Abedizadeh
عليرضا عابدی زاده
عليرضا عابدی زاده Mon 13 Jan 2025 ، ساعت 2:0 PM

داستان کوتاه "مادر" - قسمت چهارم (پایانی)

مادر - قسمت آخر

انگار سال ها از آن شب می گذرد.
در خیال هایم آسمانم رنگ دارد.
دوست دارم بدوم؛ آنقدر ایستاده ام، از نفس هایم اثری نیست.
مادرم یک روز چمدانش را بست.
کفش هایش را جفت کرد، چادرش را سر کرد و رفت. از آن روز من مانده ام و خیال های رنگی. گل های سرخ باغچه ام تازه روییده اند. خاک را که عوض کردم، دستانم پینه بست. هرزه هایی که گاه و بیگاه می رویید را با دست چیدم؛ می بینی، خاکی است جای چند خراش هم دارد. خراش هایی که تا نگاهشان می کنم یاد اولین روزی می افتم که تصمیم گرفتم در باغچه ی کوچکم گل بکارم. می دانی، بعد از رفتن مادرم، داستان پدر و همه شب هایی که در میانه های داستان هایش خوابم می برد، یک نفر...، یک نفر باید دوباره باغچه را از نو می ساخت. نمی دانم. فکر کنم آنقدر پایین رفتم که همه گذشته را در آن دفن کنم. همه خاکی که بیرون آوردم، همه را بیرون ریختم. کار سختی است اما نه آن قدر که به درخت خشکیده ی یادگاری از دیروز عادت کنم و بگویم این همه دارایی من است. سد را شکستم. حال در کنج خانه، بوته ی لاله کاشته ام؛ درخت بیدی که از دیوار کنار بالا برود و یک بوته ی خار؛ زخم ها را یادم نرود، بهتر است.
عکس مادرم را به دیوار اتاقم زده ام.
پدرم را فراموش می کنم و فقط به فکر زمستان و این باغچه می مانم. می دانم که می گذرد. و بگذار بیاید. تا به سرمای دی عادت نکنیم، گرمای اسفند را حس نمی کنیم.

✍🏼 علیرضا عابدی زاده | Alireza Abedizadeh

مادر سیاسی داستان_کوتاه علیرضا_عابدی_زاده
عليرضا عابدی زاده
عليرضا عابدی زاده Sun 2 Jan 2022 ، ساعت 9:0 PM

داستان کوتاه "مادر" - قسمت سوم

مادر - قسمت سوم

پدرم. آخرین مردی که تصویر چهره‌اش در ذهنم باقی مانده. مادرم کمتر از او حرف می‌زند. وقتی سوال پیچش می‌کنم و می‌خواهم که لااقل توصیفش کند می‌گوید که رنگی است. هزار رنگ و یک رنگ. سر در نمی‌آورم انگار تکه روزنامه‌ای است که باید بریده شود و لای کتابی پنهان شود. هر بار اصرار من کمر مادرم را بیشتر خم می‌کند. دیگر نپرسیدم کیست. خود را قانع کردم که نیست. سالهاست رفته و دیگر باز نمی‌گردد. همه روزهای کودکی‌ام دنبال دستان بزرگ و اخم‌های ترسناکش بودم اما حال، وقت زدودن بیگانگی هاست. کنار مادرم می‌نشینم. آنقدر این روزها عوض شده که نمیشناسمش. مدام می‌خندد یا وقتی حواسش نیست و نگاهش می‌کنم انگار دنیایش را دوباره در دست خدای خودش می‌بیند. می‌گوید زمان یک دایره است. قدیمی‌ترها چرخ می‌نامیدند و او دایره. با کسی انگار صحبت می‌کند. حرف هایش... گوش که تیز می‌کنم، مبهم و هیچ اند انگار. "کی دیوار ها را نقاشی کنیم" "ماشین چاپ مال همان روز ها بود حال چه کنیم"
نمیفهمم چیستند و چه می‌گوید. سوال من پدرم است. این بار که می‌پرسم انگار منتظر بوده. روی صندلی می‌نشیند:
"خودم هم نمی‌دانم آخرین بار کی بود. زمان آخرین‌ها را همیشه نگه می‌دارم اما برای پدرت، او آغازی بود بر آخرین‌ها." می‌فهمم که پدرم خیلی چیزها را نمی‌خواست. مادرم می‌گوید کم حرف می‌زد. آنقدر که همه جملاتش یک صفحه نمی‌شد اما مادرم همه آن یک صفحه را برای خودش مقدس می‌داند. مادرم می‌گوید آتش که روشن می‌شود آب را سپر می‌کنند اما آن سال پدرم که چوب بود را سوزاندند و وقتی نوری از آن پیدا شد... حاجتی نیست جنگل را بسوزانی، سرما نمی‌ماند.
گنگ می‌گوید یا شاید من آنقدر نمی‌دانم. "زمستان، فصل سوختن چوب‌هاست. فصل گم شدن شکوفه‌ها زیر خاک های فشرده‌شده با لگد اما یادت باشد، همه جنگل های دنیا را هم که بسوزانی، ریشه‌ها، به امید دیدن آفتاب رشد می‌کنند"
این را گفت و دیگر از پدر هیچ نشنیدم...

✍🏼 علیرضا عابدی زاده | Alireza Abedizadeh

مادر سیاسی داستان_کوتاه علیرضا_عابدی_زاده
عليرضا عابدی زاده
عليرضا عابدی زاده Sun 2 Jan 2022 ، ساعت 8:30 PM

داستان کوتاه "مادر" - قسمت دوم

مادر - قسمت دوم

یادم می‌آید چند روزی بود که مادرم بیمار بود. سمفونی سرفه‌هایی که طنین خش‌داری را به گوش می‌رساند در خانه مدام پخش می‌شد. سن کمی داشتم به همین سبب عذرهای مادرم برای قصه نگفتن را قبول نمی‌کردم. اگر یک چیز از همه روزهای زندگی فهمیده‌ باشم، همین است که مادرها تکرار نمی‌شوند.
خطش را گم کرده بود، یادش آوردم؛ دانشگاه آخرین صحنه‌ای بود که مادرم توصیف کرده بود. صدایش خش داشت. ابتدا نمی‌فهمیدم اما بعد صدا واضح‌تر شد. انگار داروها ذهن مادرم را خسته کرده بودند. می‌گفت دو دزد دریایی باهم کشتی‌ای را تصاحب کردند؛ هدف آنها کشتی بود اما به دستش که آوردند شمال و جنوبشان گم شد. هرکسی سازی می‌زد. در این بین، یک نفر راضی شد کنار بکشد و به دیگری ثابت کند که راه اشتباه است. دزد اول اما از ظن و گمان سوء، دزد دوم را دور از چشمان خدمه کشت. حال او ناخدای کشتی بود که ابرها را می‌شکافت. داستان را که تمام کرد آهسته در گوشم نجوا کرد: خیلی وقت‌ها آدم‌ها چشم هایشان را می بندند اما بیدارند. وقت‌هایی که خود را به خواب می‌زنند و منتظر تشر یا صدایی بلند هستند، می‌دانند که خواهد آمد، مثل صاعقه ای که از پس ابرهای تیره می‌آید. برگ‌های درخت که می‌ریزند همه زیبایی‌اش را به خاک هدیه می‌کنند اما سرمست‌ترینِ کهنسال هایشان هم می‌دانند که روزی همین خاشاک‌ها بر تنه می‌کوبند؛ مادرم می‌لرزید مثل لرزه‌ای که بیمار دارد، مثل صدای ناخنی که روی تخته کشیده می‌شود و با تمام موهای بدن احساس می‌کنی. مثل همان لرزه بود. هذیان می‌گفت. بیمار بود. می‌گفت درد چکمه‌ها را می‌توان تحمل کرد اما سوزش پونزها و سیلی‌ها سخت‌تر است. نمی فهمیدم. مادرم هیچگاه تندی نمی‌کرد مثل یک سنگ تراشیده شده‌ی متحرک بود. نه می‌خندید که به سپیدی بزند، و نه هق هقی که درد را تخلیه کند. گاه لبخندی که چشم نازک کند و هر شب، اشکی که گونه‌ای تر کند. مادرم رازآلود بود. مثل کتابی که هیچکس نمی‌تواند بخواندش. قرآنی که در پستوها پنهان شده از ترس سوزانده‌شدن، بدان می‌مانست.
مادرم خوابش برد. دستانش را گرفتم و فشردم؛ تنها چیزی که داشتم او بود.
پدرم... شاید قصه‌ی بعد داستان پدرم باشد. مادرم همیشه می‌گوید او را در خیالم رنگی ببینم. مثل رنگ‌های مداد رنگی...

✍🏼 علیرضا عابدی زاده | Alireza Abedizadeh

مادر سیاسی داستان_کوتاه علیرضا_عابدی_زاده
عليرضا عابدی زاده
عليرضا عابدی زاده Sun 2 Jan 2022 ، ساعت 8:0 PM

داستان کوتاه "مادر" - قسمت اول

مادر - قسمت اول

به نام خدا
کوچک تر که بودم، مادرم برایم قصه هایی می گفت از روزهایی که انگار هزار سال با من فاصله داشتند. مردمی که شاد بودند، همسایگی هایی که به پیوند های خونی و برادری طعنه می زد و آبادی که در حوالی مان سرک می کشید. داستان هایش همیشه نیمه کاره می ماند چون به خواب می رفتم و پایانی در کار نبود. برای من همیشه رنگی بود و زیبا اما صبح ها، روسری مادرم خیس بود و چشمانش سرخ. خنده هایش محو می شد. حدس می زدم اخر قصه هایی که برایم تعریف می کند اتفاقی می افتد که خوابش را برهم می زند. چند بار تلاش کردم رد این رویا های شیرین را تا پایان داستان بگیرم اما چشمانم امان نمی دادند. یک شب مصرانه تلاش کردم تا خوابم نبرد. که نوازش موهایم را حس نکنم. داستان با همان دوستی ها و زیبایی ها شروع شد، از رنگی ترین صحنه هایی می گفت که تمام تصوراتم راجع بهشان سیاه و سفید بود. یکباره ایستاد. نفسس را حبس کرد و سپس آهی کشید. انگار از اشتباهی ترسیده باشد. لحنش انگار ترسیده بود. "آمدند و گفتند دنیایتان را زیبا می کنیم. فردایتان را از هر نگرانی پاک می کنیم. فریاد می کشیدند که آزادیم اما بعد همه مان را به سکوت فراخواندند" اولین بار فهمیدم مادر ها هم گاهی ابر می شوند و میبارند. مادرم بارید. ادامه داد. "همه مردم حرف هاشان را باور کردند. آخر آن روزها که کسی دروغ نمی گفت. حرفشان را باور کردیم. چهره های درهم رفته را دیدیم و فکر کردیم ناجیان خواب های نیمه تماممانند. روزی که رویاهامان را فروختیم، جشن گرفتیم و منتظر ماندیم. گفتند خاکمان را عراق شخم می زند. چه جوانانی را قربانی کردیم تا آتش خشم خدای مان فرو نشیند." مادرم میبارید. دانشگاه، چه کلمه ای بود و چه نوایی داشت که هربار تکرارش می کرد انگار از تیرگی مدام حرف می زند. این کوی چه بود. خوابگاه چه مکانی بود نمی دانم اما آن شب مادرم صبر کرد. انگار این داستان تکه ای گمشده دارد. کوچکتر که بودم نمی فهمیدم. الان هم نمی دانم دانشگاه و خوابگاه چه ربطی به چشمان سرخ مادرم داشتند. من حتی نمی دانم معنی محاکمه چیست که بدون محاکمه را درک کنم. آدمی گنگ و عجیب بود مادرم. حال که کمی بزرگتر شده ام می خواهم بفهمم رای چیست. امام جماعت مدرسه مان می گوید امام حسین آزاده مرد. می گوید آدم های خوب یکدیگر را دوست دارند. مثل شروع قصه های مادرم. می خواهم بدانم آزاده کیست. چرا آدمها دیگر حس خوبی به هم ندارند. نام من کوشا
موضوع انشا: چند قصه که از کودکی به یاد دارید.

✍🏼 علیرضا عابدی زاده | Alireza Abedizadeh

مادر سیاسی داستان_کوتاه علیرضا_عابدی_زاده
عليرضا عابدی زاده
عليرضا عابدی زاده Sun 2 Jan 2022 ، ساعت 7:30 PM

آمارگیر وبلاگ

- نویسنده
- معلم رسمی آموزش و پرورش
- کارشناس آموزش زبان انگلیسی
- کارشناس ارشد جامعه شناسی
- عضو ‌کارگروه تخصصی زبان انگلیسی تبادکان
- مدرس دوره‌های تربیت مدرس انگلیسی TTC و دوره‌های IELTS
- دارای تجربه تدریس در مدارس به مدت 8 سال
- تدریس به مدت 9 سال در آموزشگاه زبان خارجه حافظ، جهان علم، ماهان و دانش
- دارای مدرک TEFL و TTC و Diploma زبان انگیسی و مدرک Advanced زبان انگیسی

قالب طراحی شده توسط وبلاگ :: webloog
عليرضا عابدی زاده نویسنده و معلم
  • LinkedIn
  • Telegram
  • Instagram
  • Wiki
  • IMDb
  • Youtube
  • Twitter
  • Goodreads
  • Civilica
  • رقص سایه با خیانت
  • مادر
  • رقص جاودانه
  • دوختن سکوت
  • داستان کوتاه "چرخ‌دنده‌های شن"
  • درخت اشک‌ها
  • نجوای ریشه‌های جاودان
  • ریشه در باد
  • تنهایی‌ات را ببوس
  • قفس تنهایی
  • بهارِ واژه‌ها
  • هنر زیستن (2)
  • Alireza Abedizadeh (17)
  • علیرضا عابدی زاده (17)
  • علیرضا_عابدی_زاده (17)
  • Alireza_Abedizadeh (16)
  • دلنوشته (12)
  • سیاسی (6)
  • مادر (5)
  • داستان_کوتاه (4)
  • زندگی (3)
  • داستان (3)
  • مقام_معلم (2)
  • آگاهی (2)
  • اجتماعی (2)
  • تنهایی (2)
  • عضو_مجمع_فرهنگیان_ایران_اسلامی (1)
  • چرخ‌دنده‌های شن (1)
  • معلم_در_ایران (1)
  • Game_based_language_teaching (1)
  • سخنان_لبریز_از_حقیقت (1)
  • فرهنگیان (1)
  • سکوت (1)
  • معلم (1)
  • جایگاه_معلم (1)
  • نابرابری_بین_زن_و_مرد (1)
  • جایگاه_زن (1)
  • نابرابری_جنسیتی (1)
  • کتاب_های_شریعتی (1)
  • کروات_شریعتی (1)
  • فقر_در_ایران (1)
  • کشف_حجاب (1)
  • اعتراضات_۸۸ (1)
  • حق_دانشجو (1)
  • حجاب_اجباری (1)
  • چراغی_که_به_مسجد_رواست (1)
  • ٩_دی (1)
  • دانشگاه_فرهنگیان (1)
  • پیاده_روی (1)
  • علی_شریعتی (1)
  • روز_بصیرت (1)
  • نهج_البلاغه (1)
  • امام_علی (1)
  • Masquerade (1)
  • دانشجومعلم (1)
  • Novel (1)
  • RESEARCH (1)
  • رزومه (1)
  • سال نو (1)
  • عشق (1)
  • عید (1)
  • شعر (1)
  • عاشقانه (1)
  • عدالت (1)
  • حجاب (1)
  • مرگ (1)
  • بهار (1)
  • رمان (1)
  • اربعین (1)
  • کربلا (1)
  • مقاله (1)
  • 2025/4/21 - 2025/5/21
  • 2025/3/21 - 2025/4/20
  • 2025/2/19 - 2025/3/20
  • 2024/12/21 - 2025/1/19
  • 2021/12/22 - 2022/1/20
  • 2020/12/21 - 2021/1/19
  • 2018/12/22 - 2019/1/20
  • 2017/12/22 - 2018/1/20
  • 2016/12/21 - 2017/1/19
  • 2015/12/22 - 2016/1/20